تجربه قرنطینه خانگی، محدودیتها در رفت و آمد و …، تجربه مشترک عمومیای شده است. تجربهای که افراد را به هم نزدیک کرده است. اما آیا این نزدیکی به معنای پذیرش کسانی که پیش از این نیز محدود بودهاند نیز هست؟
مقدمه
شروع نوشتن این چند خط به دو هفته پیش برمیگردد. برای بیان آن چه در سرم میگذرد ابتدا سراغ کسانی که درباره ستم و طرد و … نوشتهاند رفتم و یادداشتی آماده شد. اما درست همان لحظه که ویرایش به پایان رسید، آن را پاک کردم. آن مطلب چیزی کم داشت، و آن بیپیرایگی بود. گرچه احتمالا ممکن بود به خاطر اسامی دهن پرکن واکنش بیشتری در میان شما برانگیزد، اما در واقع به نظر خودم اگر برای واکنش واقعا منتظر اسامی دهنپرکن هستید، بهتر است واکنش نشان ندهید. این متن چندان در و پیکر ندارد، اما دوست دارم نظر شما را به این جلب کنم که این متن خود را در سنت رهاییبخش روایت شخصی تعریف میکند. سنتی که در وهله اول به تامل و بازاندیشی شخصی کمک میکند و در وهله دوم آن قدر برای مخاطب ارزش قائل است که او را بیپیرایه با گوینده رودررو کند بی هیچ قصدی برای موجه قالب کردن محتوا به وسیله آرایههای فرمی. علاوه بر این اگر بناست صداهای کمتر شنیده شده شنیده شوند، فراروی از پیرایههای لفظی، رتوریک اهمیتی دو چندان دارد. رتوریک قویتر بیشتر دیده شدن را به همراه دارد، اما باید این قاعده را برهم زد.
قرنطینه دائمی؛ خودنگاری درباره افراد دارای آسپرگر در جامعه سالمها، با نگاهی به احوال سالمها در قرنطینه موقت
ورود کرونا به ایران، پنهانکاریها و فوران ناگهانی بیماری کووید-۱۹ و ترس از ابتلا و انتقال و مرگ، مایی جدید را قوام داده است. مایی متشکل از آنها که دامنه رفت و آمدشان کمتر و به خاطر محدودیتها و استرس و فشار روانی در برابر مشکلات آسیبپذیرتر شدهاند؛ و این اضطراب ناشی از ترس از ابتلای خود و نزدیکان و تنهایی، پیامدهایی ثانویه مانند تنگی نفس ناشی از اضطراب، وسواس، اگزمای پوستی ناشی از افراط در شست و شوی دست، تنش عصبی و … به همراه داشته است.
این ما نمیتواند از خانه خارج شود، دامنه عملش محدود شده، بخش زیادی از تفریحاتش را از دست داده، حتی نمیتواند مهمانی و دورهمی برگزار کند، دانشگاهش تعطیل شده، به خاطر بالا بودن ضریب انتقال ویروس در مراکز درمانی برخی از درمانها و مداخلات پزشکی لازم برای بیماریها و نیازهای درمانی خودش یا عزیزانش به تعویق افتاده، نمیتواند استخر، آرایشگاه و سلمانی یا باشگاه برود و خرید شب عید را محدود کرده است. همین محدودیتها از لحاظ روحی و روانی وضعیت ناپایدار و اضطراب و ناراحتی به این ما تحمیل کرده است.
از طرف دیگر ترس از مرگ کار دست این ما داده است و بسیاری به خاطر استرس دچار تنگی نفس عصبی شدهاند. همین اضطراب سیستم ایمنی بدن را هم تضعیف میکند. برخی از خوراکیها را دیگر نمیتواند بخرد چون یا ضدعفونی کردن آن ممکن نیست، یا آن که قیمت آن بسیار بالا رفته مانند لیمو و زنجبیل. ادوات پیشگیری مناسب هم در دسترسش نیست. الکل سفید پیدا نمیشود و خیلیها مجبور به استفاده از وایتکس شدهاند.
درباره همه این مسائل و دردسرهایی که برای این ما پیش آمده میتوان همچنان نوشت و نوشت و نوشت. اما هدف من این نیست که لیستی کامل از این دردسرها برای شما تهیه کنم، خودتان کمابیش در جریان هستید و تجربهاش میکنید و از تریبونهایی که در اختیار دارید تا حدی که امکانش را داشتهاید دربارهاش نوشتهاید. در واقع میخواهم توجه شما را به نکتهای دیگر جلب کنم و سوالی را پیش بکشم. آیا تجربه این محدودیتها و شکلگیری یا قوامیافتن نوعی هویت جمعی معطوف به تجربه این محدودیتها، آغوشش به سوی همه آنان که تجربه محدود شدن دارند باز است؟ آیا حالا که محدود شدن باعث شده هویتی قوام یابد که میتوان اعضای آن را محدودشدگان و افرادی دانست که از دایره خودیهای برخوردار طرد شدهاند، همه محدودشدگان دربرگرفته شدهاند؟ پاسخ من به روشنی و با قطعیت خیر است.
وضعیت فعلی ترکیبی از یک موضوع طبیعی با ساختار(هایـ)ی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است؛ توجه کنید که طبیعی را با معنایی هنجارین به کار نمیبرم، بلکه به عنوان صفتی که به طبیعت اشاره دارد از آن استفاده میکنم. ویروسی آمده و در ترکیب با سازمان جامعه (چه کارآمد و چه ناکارآمد) پیامدهایی به وجود آورده است مانند محدود کردن رفتوآمد، تعطیلی بخشهای بیمارستانی و اختصاص آنها به بیماران کووید-۱۹، مرگومیر و ترس در جامعه. ترسی که به واسطه عدم اطمینان از وجود خدمات درمانی مناسب یا نبود امکانات پیشگیری کافی (ماسک، الکل و …)، ترکیب شدن اخبار واقعی و غیرواقعی، فروریختن اعتماد به نهاد بهداشتودرمان و … و پیامدهای روانی و اجتماعی ثانوی آن ایجاد شده است.
البته که ترکیب امری طبیعی با ساختارهای اجتماعی و اقتصادی چیز تازهای نیست. افراد دارای معلولیت به صورت روزمره و دائمی با چنین موقعیتی دست و پنجه نرم میکنند. مثلا فردی که با ویلچر حرکت میکند به صورت عمومی امکان رفتوآمد کمتری دارد. اگر ویلچرش خراب شود و پول کافی برای تعمیر نداشته باشد، تا زمان جورشدن پول باید در خانه بماند. فردی که نابیناست، نمیتواند به تنهایی به اماکنی که برای او مناسبسازی نشدهاند برود. فرد ناشنوا امکان استفاده از تلویزیون و ماهواره را ندارد و در اماکن عمومی نمیتواند اعلانهایی که از بلندگوها میشود را بشنود؛ مثلا زمانی که راننده قطار مترو میگوید قطار در فلان ایستگاه توقف نخواهد داشت. در دانشگاه، ناشنوایان و نابینایان در تهیه منابع درسی یا استفاده از کلاسها با مشکل و دردسر روبهرو میشوند.
اینها چند نمونه بود که از دوستانم که با این معلولیتها زندگی میکنند شنیدهام. اما در ادامه میخواهم بیشتر درباره نوع معلولیتی که خود با آن زندگی میکنم بنویسم، یعنی آسپرگر و اوتیسم با عملکرد بالا.
ثبت دیدگاه