یکشنبه, ۲ دی , ۱۴۰۳ Sunday, 22 December , 2024 ساعت ×
وامی‌ برای آشنا، آشنایی برای وام !
06 خرداد 1399 - 9:48
شناسه : 9572
15

« چندسالی از فارغ التحصیلی و آغاز بی‌کاری‌ام می‌گذشت. دنبال پولی بودم تا به کاری بزنم. وام هم به من تعلق نمی‌گرفت یعنی از شرایط مورد نظر بانک‌ها فقط همان کارت ملی و کپی آن را داشتم؛ اصلا بانک که من را به عنوان شهروند هم به رسمیت نمی‌شناخت. به ناچار از پدرم که جانباز […]

ارسال توسط :

« چندسالی از فارغ التحصیلی و آغاز بی‌کاری‌ام می‌گذشت. دنبال پولی بودم تا به کاری بزنم. وام هم به من تعلق نمی‌گرفت یعنی از شرایط مورد نظر بانک‌ها فقط همان کارت ملی و کپی آن را داشتم؛ اصلا بانک که من را به عنوان شهروند هم به رسمیت نمی‌شناخت. به ناچار از پدرم که جانباز دوران جنگ بود و بازنشسته سپاه خواستم تا به نام او وام بگیرم.
راهی بانک شدیم و برگه‌های درخواست را که پرکردیم. گفتند فقط ۸ میلیون تومان به شما تعلق می‌گیرد البته باید ۲ میلیون هم در حسابتان باشد. با هر بدبختی که بود ۲ میلیون تومان را جور کردم؛ ‌اینبار مسؤل تسهیلات بانک گفت باید ۲ ضامن کارمند با کسر از حقوق داشته باشید.
پدرم هرچه صحبت کرد افاقه نکرد و در آخر گفت آقا مگر دزد گرفته‌اید؟ برای ۸ میلیون ۲ نفر ضامن؟ مسؤل بانک هم توجهی نمی‌کرد و با بی‌ادبی گفت :همینه اصلا وام نمیدیم. پدرم هم که هنوز آثار امواج انفجار ‌ایام جنگ در سرش بود عصبی شد و گفت: مگه مال پدرته که نمیدی؟
آقای مسؤل هم گفت: آره اصلا مال بابامه!. پدرم ‌این جمله را که شنید از کوره در رفت و ماشین حساب و هرچه روی میز آقای مسؤل بانک بود را پرت کرد و خلاصه کار به درگیری فیزیکی و لفظی و بعد هم بستری شدن پدرم در بیمارستان کشید.‌این اولین و آخرین تجربه وام گرفتن من بود.»

‌این‌ها حرف‌های ابولفضل پسر ۲۸ ساله‌ای بود که در گوشه‌ای از خیابان ،کافه‌ای سیار در اتومبیل‌اش راه انداخته و با چای و قهوه از مشتریانش پذیرایی می‌کند. اگرچه کرونا کاسبی او را هم کساد کرده اما هر روز به امیدی بساطش را با رعایت مسائل بهداشتی در گوشه‌ای از خیابان راه می‌اندازد تا شاید چرخ معیشت‌اش بچرخد.

وقتی برای تهیه گزارش مشتری‌اش شدم با چای داغ و البته سینه‌ای داغ‌تر سفره دلش را برایم گشود. چند جوان دیگر، از دوستان و کسبه اطراف، حرف‌های مارا که شنیدند وارد بحث شدند. یکی از آن‌ها که از اتومبیل‌اش مشخص بود اوضاع مالی خوبی دارد می‌گفت بانک‌ها برای وام‌های با سود بالا مثلا ۲۶ تا ۲۸ درصد راحت وام می‌دهند اما وام با سود کمتر از ۱۸ درصد و مبالغ بالا فقط مختص آشنایانشان هست: «همین چند وقت پیش سه میلیارد وام از بانک…گرفتم با سود ۱۴ درصد، تازه برای ضمانت بجای اصل سند ملکی فقط کپی سند را به بانک دادم! چون آشنا داشتم. پدرم از دوستان آقای …بود ‌ایشون هم با یک تماس به رئیس بانک همه چیز را حل کرد»

اما جوانی دیگر دل پری داشت و در عین حالی که وجود آشناسالاری و فامیل بازی در بانک‌ها را تایید می‌کرد گفت: « شرایط وام گرفتن را ‌اینقدر سخت کردن که عملا آدم منصرف میشه یعنی اصلا نمیشه آخه مگه چند نفر تو خانواده کارمند با دسته چک دارن که تازه حاضر باشن ضامن بشن، درحالی که برای ۱۰ میلیون وام ۲ نفر ضامن میخوان اونوقت با یک تلفن و توصیه وام سه میلیاردی هم میدن ! خیلی زور داره وقتی اون کارمند میگه نمیشه، آقا قانونه !… کدوم قانون آخه ؟ چرا قانون برای اونهاییه که آشنا ندارن؟همین میشه همه دنبال دور زدن قانون میرن دیگه!…»

بحث بالا گرفته بود اما برای نتیجه بهتر نیاز به گفتگو با عده‌ای دیگر را داشتم. همان اطراف،‌ایستگاه مترو بود . مترو هم که در آن ساعات علیرغم خطر ابتلا به کرونا مملو از جمعیت بود. در قطار که باز شد همه از روی هم رد می‌شدند من هم با فشار جمعیت وارد واگن شدم. نشسته‌ها یکی در میان بودند و ایستاده‌ها چسبیده به هم! در اولین فرصت بحث را باز کردم که دیدم هرکس از هر روزنه‌ای که در آن شلوغی پیدا می‌کرد حرفی میزد.

پیرمرد شیک و پیک تمیزی کنارم بود. او که از چهره‌اش مشخص بود به اصلاح از آن «طاغوتی‌ها» است گفت : «بانک نیست که دزد خونست! با اون همه بهره ؛ برای ۵۰ میلیون وام آنقدر اذیتم کردند و کاغذ و نامه امضا و سند و …خواستند که به غلط کردن افتادم و در آخر یک بهانه پیداکردند و گفتند وام به شما تعلق نمی‌گیره!»

یکی دیگر از مسافران مترو که جوان‌تر بود گفت« من متاهل هستم اما چون کارمند دولت و کاسب نیستم و دسته چک ندارم هیچ‌وقت موفق نشدم وام بگیرم جز یکبار، بدون اینکه چک داشته باشم یا ضامن، خیلی راحت وام گرفتم البته چون یکی از اقوام نزدیک مدیر شعبه بود، اما بعد از اون دیگه هیچوقت ‌این اتفاق تکرار نشد چون یدونه کوپن داشتم پیش فامیل و خرجش کرده بودم».

آن روز با چند نفر دیگر از شهروندان، از اقشار مختلف، در همین خصوص صحبت کردم؛ از مردم و رهگذران مترو و خیابان تا دوست و همکاران اطرافم، از بازنشسته تا کارمند شرکت و موسسات خصوصی و حتی استاد دانشگاه.  تأمل برانگیزترین نکته ‌این آنجا بود که همگی متفق القول بر‌این باور بودند که «برای گرفتن وام باید آشنا داشت» بعد از آن، بهره بالای بازپرداخت و بعد شرایط ضمانت مسائلی بود که به دفعات از آن شکایت شد.

شاید این‌ها حرفهای تازه‌ای نباشد و از قضا تجربه شخصی هر یک ما نیز باشد. با این همه بی راه نیست اگر خودمحوری به خصلتی غالب در جامعه تبدیل شود و هرکس در پی نگهداشتن کلاه خود باشد و از آنجا که خود محوری دشمن عدالت و در نقطه مقابل آن است، توقع جامعه‌ای با افرادی عادل و دیگرخواه کمی دور از ذهن است .

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.