جمعه, ۱۶ آذر , ۱۴۰۳ Friday, 6 December , 2024 ساعت ×
عیادت از هم مدرسه‎ای ترامپ در سنندج/ ترامپ اهل کاباره و رقاصی بود
02 دی 1397 - 13:19
شناسه : 6199
14

کوچه های پر پیچ و خم سنندج را که طی می کنیم و به سمت باغ های شهرک گلستان و به دیدار بانویی می رویم که هم  مدرسه ای ترامپ ( رئیس جمهور آمریکا) بوده و بعد از ازدواج با یک مرد کُردستانی به ایران عزیمت می کنند و ساکن سنندج می شوند.   در […]

ارسال توسط :

کوچه های پر پیچ و خم سنندج را که طی می کنیم و به سمت باغ های شهرک گلستان و به دیدار بانویی می رویم که هم  مدرسه ای ترامپ ( رئیس جمهور آمریکا) بوده و بعد از ازدواج با یک مرد کُردستانی به ایران عزیمت می کنند و ساکن سنندج می شوند.

 

در جلوی ورودی درب باغی دلنشین،  زنی با نام کانی کریمی که معنای نامش از چشمه گرفته شده است به استقبالمان می آید، زنی پاک که همانند فرشته ای قلبش مهربان است و هم یار و همدم تنهایی های ” پگی ” شده است، هر چند سختی ها و خستگی هایش را با جان دل و از ته دل قبول کرده است اما می گوید ” پگی ” را همانند خواهرم دوست دارم.

 

قدم که به سمت اتاق وی بر می داریم صدای خش خش برگ های پاییزی در هم کلام بودن کانی بیشتر نمایان تر می شود اتاق را طی می کنیم و دو سه پله ای که در همهمه ی روزگار انگار رنگ پریده تر شده است را به سمت اتاق می رویم، زنی با دست و صورت های چروکیده و مویی سفید که تا ما را می بیند روسریش را جلوتر می آورد و انگار حجاب و لباس کوردی را از ته جان و دلش قبول کرده است، بر روی تخت خوابیده و رادیو را در کنارش خاموش می کند، به سمتش که می رویم اما می خواهد که خودمان را معرفی کنیم با رویی گشاده از دیدن و هم صحبتیمان خوشحال می شود و داستان زندگیش را اینطور برایمان شرح می دهد؛

 

اسم واقعی من ” لوییز کیل ” و در حال حاضر ۷۷ سال سن دارم و ساکن یکی از شهرهای جنوبی آمریکا به نام آکتسا بودم که در آنجا با همسرم که اهل سنندج بوده و در آمریکا رشته ی مهندسی ساختمان را می خواندیم آشنا و این آشنایی ما به ازدواج ختم می شود و من به اختیار دین مسلمان را بر می گزینم چرا که با خواندن یک سری تحقیقات و خواندن قرآن به دین اسلام گرویدم .

 

به گفته ی این بانوی آمریکایی الاصل، که در حال حاضر ساکن شهر سنندج است، وی هم مدرسه ای ترامپ بوده و با هم در یک مدرسه درس خوانده اند، هر چند لرزش دستش توان حرکت نداشت و حافظه اش خاطره ای از آن دوران نداشت اما فقط به این کفایت می کند که به دلیل اینکه همسرش از فرهنگ و سیاست های آمریکا تنفر داشت سبب شد که برای همیشه آمریکا را ترک کنند و در سال ۱۳۴۰ به سنندج برگردند.

 

وی با بیان اینکه  همسرم من را از یک خانواده ی ۱۱ فرزندی انتخاب کرد همان موقع اسم من را ” پگی” یعنی ” انتخاب ” برگزید و همه ی اقوام نیز بنا به این اسم همیشه من را ” پگی ” صدا می زنند.

 

او در مورد آشناییش با دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا می گوید: در شهری که زندگی می کردیم من و ترامپ در یک مدرسه درس می خوانیدم. بعداً ترامپ به نیویورک رفت و می گفتند در آنجا مشغول واکس زدن و روزنامه فروشی در این شهر است. ترامپ در جوانی اهل کاباره بود و در کاباره به آواز خوانی و رقص مشغول بود. بعدها شنیدم که گفتند او رئیس جمهور آمریکا شده و از شنیدن این خبر بسیار متعجب شدم!

با کانی هم کلام می شویم، جاری ” پگی”  بانوی آمریکایی الاصل که وی را همانند خواهرش می داند و تر و خشکش می کند، هر چند زیاد دوست ندارد نامی از وی برده شود اما با دلنشینی از “وی” برایمان می گوید که من کاری انجام نداده ام فقط ممکن است انسانها روزی به این چنین گرفتار شوند، پس باید تا در این دنیا هستیم و انسانیت در وجودمان هست نسبت به هم مهربان باشیم.

 

وی با گلایه از اینکه متاسفانه بعضی رسانه ها در کانال هایشان اعلام کرده اند که ” پگی ” در فقر و نداری زندگی می کند در حالی که این چنین مطلبی اصلا صحت ندارد و ما تا جایی که بتوانیم از جان و دل برایش مایه می گذاریم و اجازه نخواهیم داد که وی در وضعیتی بد زندگی کند.

 

 

پگی درباره ی حجابش سخن می کند و می گوید؛ که من با میل و اراده ی خودم مسلمان بودن را برگزیدم و حس می کنم که با وجود حجاب بدنم مال خودم است و کسی حق ندارد با نگاهی دیگر به من بنگرد لذا حجاب را در ظاهر و باطن قبول کردم.

 

این بانوی آمریکایی الاصل، در حال حاضر صاحب دو فرزند دختر و پسر است و نوه دار شده است و با اینکه زمین گیر است اما از زندگیش راضی است و خدا را بابت مسلمان بودنش شکر می کند و می گوید، همسرم من را عاشقانه دوست داشت و بارها از من خواست که اگر هوای زادگاهم را کرده ام به آمریکا برگردم اما من دوست نداشتم که فرزندانم با فرهنگ آمریکایی بزرگ شوند لذا نه مت تمایلی به رفتن داشتم و نه فرزندانم.

 

 

همچنین، کانی چه زیبا آلبوم خاطراتش را با پگی ورق می زنند و تجدید خاطره می کنند از سرنوشت، از زندگی، از گذشته ها …. و با چه دلنشینی غذایش را می آورد و با هم به رادیو گوش می سپارند و رنگ و رخساره اش را از کُنج خانه به تماشا می نشینند.

 

امروز ، با دیدن این صحنه ها زندگی برایم رنگ تازگی گرفت، تازگی هایی از جنس مردانگی که هنوز هم هستند افرادی که مراقب همدیگر هستند و ایرانی و غیر ایرانی نمی شناسد.

 

 

انتهای پیام/

 

 

ثبت دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.